نقش مصدق در توافق هستهای
نقش آمریکا در کودتا علیه مصدق و جایگاه مصدق بهعنوان شخصیتی دموکرات برای بسیاری از ایرانیان غیرقابل انکار است. هرساله در سالگرد کودتا علیه دولت مصدق، رسانهها و سیاستمداران در ایران توجه خاصی به وقایع آن تابستان و کودتا نشان میدهند، کودتایی که زمینهساز وقوع موفقیتآمیز آن، تحریمهای ویرانگری بود که از دوسال پیش علیه دولت مصدق شروع شده بود. مرور تحریمهای 1953-1951 و پیامدهای آن درحالی که واشنگتن درحال بررسی گامهای بعدی در برخورد با ایران است، بحث بجایی است.
بهموازات اینکه مذاکرهکنندگان بینالمللی خود را برای دور جدید گفتوگوها بر سر پرونده هستهای آماده میکنند، نگاه عمیق در تاریخ تحریم سالهای1953-1951برای همه طرفها آموزنده خواهد بود؛ شاید به هر دو طرف برای جلوگیری از تکرار اشتباههایی که به آن فاجعه منجر شد، کمک کند؛ اشتباههای آمریکا در برآورد وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران، برداشت نادرست ایران از اهرمی که در اختیار داشت و برداشتی که در هر دوطرف از مناقشه وجود داشت و باعث شده بود صورتمساله شکلی مطلق و غیرقابلحل به خود بگیرد. برای سیاستمداران امروزی، کودتای 1953 و تحریمهایی که پیش از آن عملیاتی شده بود، همواره نوعی داستان عبرتآموز است. تحریمهای سال 1953 نیز همانند تحریمهای امروز حداقل در این معنا که باعث تخریب بخشهایی از اقتصاد ایران و نظام مالیه این کشور شده بود، تحریمهایی بامعنا بود.
حتی همین امروز هم یک بحران اقتصادی جدی نمیتواند باعث کنارگذاشتهشدن سریع و فوری سیاستی شود که بسیاری از ایرانیان آن را برای امنیت و استقلالشان حیاتی میدانند. در کودتای 1953، ایستادگی غیرقابل انعطاف ایران و نوع برخورد احساساتی مصدق برسر میز مذاکره، واشنگتن را متقاعد کرد که تهران هرگز راضی به توافق بینابینی نخواهد شد و این ناسازگاری ایران خبر از نوعی فاجعه استراتژیک میداد. درنهایت رییسجمهوری آمریکا به نظر متحدش یعنی بریتانیا نزدیک شد؛ متحدی که کینهای آخرالزمانی از ایرانیها به دل گرفته بود. کودتا برای سلطنت بردی کوتاهمدت و برای منافع غربیها فاجعهای بلندمدت بود. بسیار دشوار است که واقعه قابلمقایسه دیگری را با سناریوی کودتا و دشواریهای آن برای حلشدن مساله هستهای بتوان پیدا کرد.
درمقایسه با تحریمهای فعلی، تحریمهای 1953 علیه ایران تقریبا اتفاقی شروع شد. آن تحریمها به محض اینکه بریتانیا از شناسایی ملیکردن صنعتنفت ایران سر باز زد و با کاهش صادرات تقریبا به توقف آن کمک کرد، شروع شد. شرکت نفت ایران- انگلیس همه تکنیسینهای ماهر خود از ایران را خارج کرد و این درحالی بود که دولت بریتانیا بهدنبال فشار بیشتر برای توقیف داراییهای تهران، محدودکردن مبادلات ارزی و تحریم کالاهای صادراتی ایران بود. بریتانیا حتی ناوهای جنگی خود را در خلیجفارس برای تهدید مشتریهای احتمالی ایران مستقر کرد.
گذشته از کشتیهای جنگی مستقر در خلیجفارس، همه این ترتیبات به شکل نگرانکنندهای به تحریمهای فعلی شباهت دارد. بهمحض اعمال تحریمها، مصدق برای جلوگیری از وقوع فاجعه اقتصادی درصدد گسترش صادرات غیرنفتی و رشد اقتصادی بهرغم قطع درآمدهای نفتی برآمد. در این دوره سعی میشد تاثیر تحریمها با افزایش تولید در حوزه کشاورزی و تولیدات صنعتی محدود جبران شود. تهران با انتشار اوراق قرضه، کمکردن ارزش ریال برای افزایش توان صادرات و مقررات مالیاتی شدیدتر به جبران کمبود منابع درآمدی پرداخت.
در بحران فعلی جمهوری اسلامی مجموعه وسیعتری از ابزارهای مقابله با تحریمها را به کار گرفته است، اما طرح اصلی بازی برای مدیریت تحریمها چندان با دوره مصدق متفاوت نیست. همانند رژیم تحریمهای فعلی، تحریم نفتی نیز کارایی ویرانگر خود را به نمایش گذاشته است. آمریکا و بریتانیا دیدگاههای مختلفی نسبت به تحریم دارند.
واشنگتن در ابتدا نگران حفظ و ثباتبخشی ایران در مقابل شوروی و هرگونه بهانهسازیهای آشوببرانگیز شوروی بود. این درواقع به این معنا بود که آمریکا سیاست خارجی خود درقبال تهران را کلا از لندن خط میگرفت.
در زمانی که لندن بهشدت بهدنبال پیشبردن تحریمها بود، دولت ترومن فشار اقتصادی را تهدیدی علیه ایران میدید و تلاش کرد کمکهای اقتصادی را برای پیش بردن راهحل میانهای نگه دارد. در مراحل آخر بحران، آیزنهاور، بریتانیا را برای پذیرش نظرات ایرانیها تحت فشار قرار داد و تلویحا پذیرفت که مقادیری کمک باید به تهران تحت محاصره ارسال شود. هرچه جریان تحریمها جدیتر میشد و پیشرفتهای کمتری در مذاکرات بهدست میآمد، برداشت واشنگتن از منافعش و دیدش از مصدق دچار تحولات قابلتوجهی میشد.
بهموازات اینکه دغدغههای امنیتی تامین مواد نفتی بالا میگرفت توجهها به امکان تحریم و نهایتا تضعیف مطلق مصدق و اعضای نزدیک به حزب توده بیشتر میشد. ترس آمریکاییها از آنچه نهایتا هزینهزاترین سناریو بود بیشتر از این ناشی میشد که ملیکردن عملا زمینه را برای مداخله فراهم کرد. در طرف ایرانی هم ما شاهد ارزیابی غیرواقعی از تاثیر حذف نفت ایران از بازارهای جهانی بودیم. قدرت چانهزنی ایران بهمحض اینکه این کشور توان فروش نفت را از دست داد، بسیار کم شد. توان مصدق برای حفظ اقتصاد رنجور ایران باعث شده بود که نوعی اعتمادبهنفس فوقالعاده در او شکل بگیرد. توان مصدق برای حفظ وضعیت نیمبند اقتصادی باز هم به مصدق اعتمادبهنفس بیشتری میداد. جمهوری اسلامی نیز سعی کرده به طریقی مشابه به تحریمها پاسخ دهد. حتی عملگرایان نیز در ابتدا برداشت درستی از چرخش توازن عرضه- تقاضا در بازار انرژی جهانی نداشتند و فکر میکردند که تحریمهای جدید باعث آسیبرساندن بیشتر به غربیها خواهد شد.
در جریان بحران ملیکردن صنعتنفت، مناقشه ایران و غرب تبدیل به بازی با حاصلجمع صفر برای دو طرف شد. برای طرف ایرانی پشتیبانی غرب از سقوط دولت مصدق همپای نابودکردن هرنوع تلاش برای تحقق حاکمیت ملی بود. این برداشت تنها بیاعتمادی ذاتی مصدق نسبت به نیات بریتانیاییها را تشدید میکرد و امکان دستیابی به هرگونه توافقی را از بین میبرد. موضع سخت مصدق در گفتوگوها باعث شد تا آمریکاییها بیشتر به سمت بریتانیاییها بروند و از آنجایی هم که شاه نهچندان مایل و مصمم به ادامه کار با مصدق بود، برای فرار از فاجعه توسعهطلبی شوروی به سمت قدرتهای خارجی متمایل شد. چنین ارزیابیای از موقعیت شاه میان این مشکلات باعث شد تا آمریکا از موضع یک میانجی به موضع مداخلهگر مستقیم در ایران تبدیل شود و حتی رقبای داخلی مصدق را نیز با خود همراه کند. اینچنین بود که بنبست پرونده نفتی ایران زمینه را برای سقوط مصدق فراهم کرد.
تصمیمگیران کنونی مناقشه هستهای امروز باید به نکته ظریفی که در پینوشت فصل تاریخی تلاشهای مصدق در صنعتنفت وجود دارد، توجه کنند. بهترین معامله شاید این است که هنوز همه طرفها دور میز مذاکره بنشینند. ممکن است ما بر شباهتهای میان بحران ملیکردن نفت و بنبست هستهای بیش از آنچه باید تاکید کرده باشیم با این حال در تاریخ درسهای آموختنی برای دو طرف وجود دارد؛ از تحریم تا شکست در مذاکرات: تفسیر غلط از نگاه دشمن به ادامه مذاکرات، ارزیابیهای غیرواقعی از کارآیی اهرمهای خود و ترسیم مناقشه در چارچوبی با حاصلجمع صفر که نهایتا به نتایج فاجعهبار هم برای آمریکا و هم برای ایران در طول 60سال گذشته منجر شده است. ولی ظاهرا و خوشبختانه نتیجه بنبست کنونی به شیوههای امیدوارکنندهتری ختم خواهد شد.
شرق- سوزان مالونی . ترجمه: فرنگیس بیات
بهموازات اینکه مذاکرهکنندگان بینالمللی خود را برای دور جدید گفتوگوها بر سر پرونده هستهای آماده میکنند، نگاه عمیق در تاریخ تحریم سالهای1953-1951برای همه طرفها آموزنده خواهد بود؛ شاید به هر دو طرف برای جلوگیری از تکرار اشتباههایی که به آن فاجعه منجر شد، کمک کند؛ اشتباههای آمریکا در برآورد وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران، برداشت نادرست ایران از اهرمی که در اختیار داشت و برداشتی که در هر دوطرف از مناقشه وجود داشت و باعث شده بود صورتمساله شکلی مطلق و غیرقابلحل به خود بگیرد. برای سیاستمداران امروزی، کودتای 1953 و تحریمهایی که پیش از آن عملیاتی شده بود، همواره نوعی داستان عبرتآموز است. تحریمهای سال 1953 نیز همانند تحریمهای امروز حداقل در این معنا که باعث تخریب بخشهایی از اقتصاد ایران و نظام مالیه این کشور شده بود، تحریمهایی بامعنا بود.
حتی همین امروز هم یک بحران اقتصادی جدی نمیتواند باعث کنارگذاشتهشدن سریع و فوری سیاستی شود که بسیاری از ایرانیان آن را برای امنیت و استقلالشان حیاتی میدانند. در کودتای 1953، ایستادگی غیرقابل انعطاف ایران و نوع برخورد احساساتی مصدق برسر میز مذاکره، واشنگتن را متقاعد کرد که تهران هرگز راضی به توافق بینابینی نخواهد شد و این ناسازگاری ایران خبر از نوعی فاجعه استراتژیک میداد. درنهایت رییسجمهوری آمریکا به نظر متحدش یعنی بریتانیا نزدیک شد؛ متحدی که کینهای آخرالزمانی از ایرانیها به دل گرفته بود. کودتا برای سلطنت بردی کوتاهمدت و برای منافع غربیها فاجعهای بلندمدت بود. بسیار دشوار است که واقعه قابلمقایسه دیگری را با سناریوی کودتا و دشواریهای آن برای حلشدن مساله هستهای بتوان پیدا کرد.
درمقایسه با تحریمهای فعلی، تحریمهای 1953 علیه ایران تقریبا اتفاقی شروع شد. آن تحریمها به محض اینکه بریتانیا از شناسایی ملیکردن صنعتنفت ایران سر باز زد و با کاهش صادرات تقریبا به توقف آن کمک کرد، شروع شد. شرکت نفت ایران- انگلیس همه تکنیسینهای ماهر خود از ایران را خارج کرد و این درحالی بود که دولت بریتانیا بهدنبال فشار بیشتر برای توقیف داراییهای تهران، محدودکردن مبادلات ارزی و تحریم کالاهای صادراتی ایران بود. بریتانیا حتی ناوهای جنگی خود را در خلیجفارس برای تهدید مشتریهای احتمالی ایران مستقر کرد.
گذشته از کشتیهای جنگی مستقر در خلیجفارس، همه این ترتیبات به شکل نگرانکنندهای به تحریمهای فعلی شباهت دارد. بهمحض اعمال تحریمها، مصدق برای جلوگیری از وقوع فاجعه اقتصادی درصدد گسترش صادرات غیرنفتی و رشد اقتصادی بهرغم قطع درآمدهای نفتی برآمد. در این دوره سعی میشد تاثیر تحریمها با افزایش تولید در حوزه کشاورزی و تولیدات صنعتی محدود جبران شود. تهران با انتشار اوراق قرضه، کمکردن ارزش ریال برای افزایش توان صادرات و مقررات مالیاتی شدیدتر به جبران کمبود منابع درآمدی پرداخت.
در بحران فعلی جمهوری اسلامی مجموعه وسیعتری از ابزارهای مقابله با تحریمها را به کار گرفته است، اما طرح اصلی بازی برای مدیریت تحریمها چندان با دوره مصدق متفاوت نیست. همانند رژیم تحریمهای فعلی، تحریم نفتی نیز کارایی ویرانگر خود را به نمایش گذاشته است. آمریکا و بریتانیا دیدگاههای مختلفی نسبت به تحریم دارند.
واشنگتن در ابتدا نگران حفظ و ثباتبخشی ایران در مقابل شوروی و هرگونه بهانهسازیهای آشوببرانگیز شوروی بود. این درواقع به این معنا بود که آمریکا سیاست خارجی خود درقبال تهران را کلا از لندن خط میگرفت.
در زمانی که لندن بهشدت بهدنبال پیشبردن تحریمها بود، دولت ترومن فشار اقتصادی را تهدیدی علیه ایران میدید و تلاش کرد کمکهای اقتصادی را برای پیش بردن راهحل میانهای نگه دارد. در مراحل آخر بحران، آیزنهاور، بریتانیا را برای پذیرش نظرات ایرانیها تحت فشار قرار داد و تلویحا پذیرفت که مقادیری کمک باید به تهران تحت محاصره ارسال شود. هرچه جریان تحریمها جدیتر میشد و پیشرفتهای کمتری در مذاکرات بهدست میآمد، برداشت واشنگتن از منافعش و دیدش از مصدق دچار تحولات قابلتوجهی میشد.
بهموازات اینکه دغدغههای امنیتی تامین مواد نفتی بالا میگرفت توجهها به امکان تحریم و نهایتا تضعیف مطلق مصدق و اعضای نزدیک به حزب توده بیشتر میشد. ترس آمریکاییها از آنچه نهایتا هزینهزاترین سناریو بود بیشتر از این ناشی میشد که ملیکردن عملا زمینه را برای مداخله فراهم کرد. در طرف ایرانی هم ما شاهد ارزیابی غیرواقعی از تاثیر حذف نفت ایران از بازارهای جهانی بودیم. قدرت چانهزنی ایران بهمحض اینکه این کشور توان فروش نفت را از دست داد، بسیار کم شد. توان مصدق برای حفظ اقتصاد رنجور ایران باعث شده بود که نوعی اعتمادبهنفس فوقالعاده در او شکل بگیرد. توان مصدق برای حفظ وضعیت نیمبند اقتصادی باز هم به مصدق اعتمادبهنفس بیشتری میداد. جمهوری اسلامی نیز سعی کرده به طریقی مشابه به تحریمها پاسخ دهد. حتی عملگرایان نیز در ابتدا برداشت درستی از چرخش توازن عرضه- تقاضا در بازار انرژی جهانی نداشتند و فکر میکردند که تحریمهای جدید باعث آسیبرساندن بیشتر به غربیها خواهد شد.
در جریان بحران ملیکردن صنعتنفت، مناقشه ایران و غرب تبدیل به بازی با حاصلجمع صفر برای دو طرف شد. برای طرف ایرانی پشتیبانی غرب از سقوط دولت مصدق همپای نابودکردن هرنوع تلاش برای تحقق حاکمیت ملی بود. این برداشت تنها بیاعتمادی ذاتی مصدق نسبت به نیات بریتانیاییها را تشدید میکرد و امکان دستیابی به هرگونه توافقی را از بین میبرد. موضع سخت مصدق در گفتوگوها باعث شد تا آمریکاییها بیشتر به سمت بریتانیاییها بروند و از آنجایی هم که شاه نهچندان مایل و مصمم به ادامه کار با مصدق بود، برای فرار از فاجعه توسعهطلبی شوروی به سمت قدرتهای خارجی متمایل شد. چنین ارزیابیای از موقعیت شاه میان این مشکلات باعث شد تا آمریکا از موضع یک میانجی به موضع مداخلهگر مستقیم در ایران تبدیل شود و حتی رقبای داخلی مصدق را نیز با خود همراه کند. اینچنین بود که بنبست پرونده نفتی ایران زمینه را برای سقوط مصدق فراهم کرد.
تصمیمگیران کنونی مناقشه هستهای امروز باید به نکته ظریفی که در پینوشت فصل تاریخی تلاشهای مصدق در صنعتنفت وجود دارد، توجه کنند. بهترین معامله شاید این است که هنوز همه طرفها دور میز مذاکره بنشینند. ممکن است ما بر شباهتهای میان بحران ملیکردن نفت و بنبست هستهای بیش از آنچه باید تاکید کرده باشیم با این حال در تاریخ درسهای آموختنی برای دو طرف وجود دارد؛ از تحریم تا شکست در مذاکرات: تفسیر غلط از نگاه دشمن به ادامه مذاکرات، ارزیابیهای غیرواقعی از کارآیی اهرمهای خود و ترسیم مناقشه در چارچوبی با حاصلجمع صفر که نهایتا به نتایج فاجعهبار هم برای آمریکا و هم برای ایران در طول 60سال گذشته منجر شده است. ولی ظاهرا و خوشبختانه نتیجه بنبست کنونی به شیوههای امیدوارکنندهتری ختم خواهد شد.
شرق- سوزان مالونی . ترجمه: فرنگیس بیات
ارسال نظر