نگاهی به هامون؛کلاسیک مدرن
پارسینه: از سال 1369 تاكنون، هامون كاملترين و بهترين اثر مهرجويي باقي مانده است.
اگرچه نگارنده به لحاظ سليقه شخصي، درخت گلابي را بيشتر دوست ميدارم اما، مگر ميتوان هامون را با آن ساختار پيچيده و تو در تو و بهرهگيري از تكنيكهاي مدرن روايياش ناديده گرفت؟ همه آنچه از سينماي متعالي در نظر داريم را ميتوان در اين اثر يكجا شاهد بود.
فيلم با كابوس هولناك حميد هامون آغاز ميشود. گروهي دلقكمآب مردي سفيدپوش را كه وحشتزده ميگريزد، محاصره كرده و او را به لبه پرتگاه ميرسانند يا ميكشانند. اين كابوس هولناك درون متلاطم هامون را در همان آغاز برملا ميكند.
مردي در آستانه اضمحلال، كه بر اثر فهم غيرمتعارفش از زندگي، همچون برخي ديگراز همنسلانش در روزگاري كه جامعه دارد چهار نعل به سوي تجدد وتقليد پيش ميرود، موجودي مفلوك و شايسته توهين و تحقير قلمداد ميشود. هم از سوي همكارانش و هم توسط مهشيد همسرش.
زني متجدد كه روز گاري عاشق خل بازيهاي هامون بوده و اينك، جز نفرت، حسي نسبت به او ندارد. دور تا دور اين انسان شريف كه هنوز درگير پرسشهاي ازلي است- از جمله اينكه ميخواهد بداند، چه نيرويي باعث شده تا ابراهيم، فرزندش اسماعيل را در پيشگاه خداوند قرباني كند؟
فرا گرفتهاند. مردي معلق ميان باورهاي ديني و مدرنيزم لجامگسيختهيي كه در حال بلعيدن هويت يك جامعه است.
در فصلي از فيلم او به اتاق مديرعامل شركتي كه برايش كار ميكند، دعوت شده و مورد شماتت قرارمي گيرد كه چرا همچون ديگر مردمان از پيشرفت تمدن و تكنولوژيك غافل است. در ذهن متلاطم هامون، مدير به يك سامورايي شمشير به دست تبديل ميشود كه همچون دلقكان، از پيشرفتهاي كره و ژاپن و ديگر توليدكنندگان صنايع الكترونيكي دادسخن ميدهد و پرسش هامون بختبرگشته از او كه غرق در توهمات خويش است، اين است كه «به سر عشق چي اومد، بدبخت؟» اين بيگانگي با زمان، او را به سردابههاي قرن وسطايي رهنمون ميشود كه عدهيي دور جنازهيي حلقه زده و دارند كالبد شكافياش ميكنند.
اين جنازه خود اوست؛ حميد هامون. انساني قرن بيستمي كه يك پايش در سنتهاي كم و بيش قرون وسطايي است و پاي ديگرش در روزگار غريبي كه جامعه از برخورد اين دو گفتمان به مرز انفجار رسيده است.
اين از مضومن هامون اما، ويژگي منحصر به فرد فيلم در موضوع و مضمونش خلاصه نميشود. فرم و ساختار غيرروايي فيلم، اين اثر را در جايگاهي ممتاز قرار داده كه حتي در ميان آثار سازندهاش نيز نميتوان برايش تالي در نظر گرفت. براي نخستينبار در اين فيلم، شاهد استفاده درست و بجا از تكنيكهايي همچون بازگشت به گذشته (فلاش بك) و رفتن به آينده (فلاش فوروارد) هستيم و گاه اين سير در گذشته و آينده، چند مرحلهيي ميشود. چون هامون، ذهني متخيل دارد و به جستوجوي ريشه ناآراميها و بيقراريهاي خويش است. از نظر سبك نيز ميتوان انواع سبكهاي هنري را در ساختار اين اثر شاهد بود. از رئاليسم گرفته تا سوررئاليسم و حتي ناتوراليسم.
اما همواره از اين افسوس خوردهام و ميخورم كه اين فيلم، براي نسل امروز سينما و حتي برخي سينماگران امروزي، اثري ناشناخته است.
گاهي با سينماگران جواني برخورد داشتهام كه از نو آوريهايي در كارهايشان داد سخن دادهاند و هنگامي كه به آنها گفتهام اين كار را سالها پيش مهرجويي در هامون كرده، باورشان نميشود، چون فيلم را نديدهاند. نديدن هامون، مثل اين است كه كسي برادران كارامازوف داستايوفسكي را نخوانده باشد و خود را نويسنده بداند. اگر در سينماي ايران بتوان براي اصطلاح كلاسيك، مصاديقي برشمرد، بيترديد، هامون يكي از آنهاست؛ يك كلاسيك مدرن.
ارسال نظر