مایییم و یک دنیا صابون!
پارسینه: علامه طهرانی در جلد اول کتاب «مطلع انوار» ص ۱۱۹، حکایتی عبرتانگیز از اشتیاق به حضرت حجت (عج) آورده است بدین شرح:
آقای حاج آقا معین شیرازی نقل کردند که: مردی صابون فروش بسیار اشتیاق زیارت حضرت ولیّ عصر(عج) را داشت و در فرج حضرت بیصبر و قرار بود، همیشه گریان و لقای آن حضرت را مشتاق بود. روزی یکی از ابدال حضرت به نزد او رسیده گفت: بیا برویم خدمت حضرت!
مرد صابون فروش با کمال اشتیاق حرکت نموده سر از پا نشناخت. او را مقداری راه برد، سپس به دریا رسیدند، از دریا او را عبور میداد، در بین دریا که قدم روی آب میگذاشت و میرفت باران سختی در گرفت. مرد صابونی یادش آمد که صابونهائی را که پخته است و روی بام خانۀ خود پهن نموده هماکنون همه آنها لِه شده و آب میشود و از ناودان پائین میریزد! به مجرّد این خیال پایش در آب فرو رفت و نزدیک بود غرق گردد!
آن شخص مصاحب فرمود: توجه به خدا داشته باش و از حضرت استمداد کن و فکر صابون را از کلّهات بیرون ببر! همینکه متوجّه خدا شد دوباره روی آب قرار گرفت و مشغول حرکت شدند تا آنکه از دریا عبور نموده خدمت حضرت رسیدند.
همینکه آن مصاحب که از ابدال بود خواست رخصت دخول و تشرّف برای رفیق خود بگیرد حضرت فرمودند: رُدّوه فإنه رجلٌ صابونیٌّ! برگردانید او را؛ همانا او مرد صابونی است!
من که باور نمیکنم
این چه حرفیه میرنید. مگه دراسلام نداریم که عبادت 10 جزء است که 9 جزء آن کسب روزی حلاله؟؟؟؟؟مگه فکرگناه کرده بوده؟؟؟ ایا این حرف سند معتبری داره که شماگفتین؟
اين مزخرفات يعني چي؟!!! آخه عقل هم خوب چيزيه
صابونه گلنار بود؟
خود اين برادر فقيد از کجا ارتزاق ميکردند؟
با معاش به به و چه چه و يک پارچه نور برخي آقايان سالم و صالح زيستن چندان شاهکار نيست ...