فوتبال مرد؛ زنده باد فوتبال!
پارسینه: غم، چادر تاریک اش را کشید روی شب چهارم تیر.
اندوه اثیری دیرآشنای این سرزمین، بد موقع، مثل همیشه، سر رسید تا هیچ بغضی ناگهان فریاد نشود. همین دو جمله اما بس اگر که باید مرثیه ای سرود. صبح روز بعد، وقتی خنکی آب، خواب را از صورت ایرانیان می شوید، بی گمان داغ شبی که گذشت هنوز تازه خواهد بود اما ساعتی که بگذرد، برخواهیم گشت به زندگی. جهان چه فرقی کرده است جز این که روزهای پر امیدی در خاطرمان حک شده؟ هیچ؛ مطلقن هیچ. پس یادی اگر ماندنی باید، یاد امید است. جوانه کوچکی که در دل های مان مراقبش بودیم. گیرم که نشکفت؛ اما نپژمرد.
حالا وقت قدردانی است. اگر قرار است تنها یک درس از این جام بگیریم، همین ایستادن و دست زدن برای تیم بازنده است. فضیلتی غریب برای ما. مگر که بیاموزیم تلاش را باید ارج نهاد و برای کسی که می دود باید دست زد نه لزومن برای کسی که نوار خط پایان را می اندازد. بگذار چرخ گردون دو روزی به کام ما نگردد. این که دیگر غریب نیست؛ هست؟! نه؛ عمری است در این دو روز سر می کنیم به این امید که دائمن یکسان نباشد حال دوران.
غم نخوریم؛ اما بعد؟ ساختمان دوران تازه را بسازیم. از ملات امید و خشت کار. بر زمین دانایی و با نیروی ایمان به خود. آن چه که در برزیل به دست آورده ایم؛ اگر چه اندک اما نه ناچیز. فردا روز دیگری است؛ برای امشب اما، شب به خیر و خسته نباشید.
عیسی عظیمی/روزنامه نگار
حالا وقت قدردانی است. اگر قرار است تنها یک درس از این جام بگیریم، همین ایستادن و دست زدن برای تیم بازنده است. فضیلتی غریب برای ما. مگر که بیاموزیم تلاش را باید ارج نهاد و برای کسی که می دود باید دست زد نه لزومن برای کسی که نوار خط پایان را می اندازد. بگذار چرخ گردون دو روزی به کام ما نگردد. این که دیگر غریب نیست؛ هست؟! نه؛ عمری است در این دو روز سر می کنیم به این امید که دائمن یکسان نباشد حال دوران.
غم نخوریم؛ اما بعد؟ ساختمان دوران تازه را بسازیم. از ملات امید و خشت کار. بر زمین دانایی و با نیروی ایمان به خود. آن چه که در برزیل به دست آورده ایم؛ اگر چه اندک اما نه ناچیز. فردا روز دیگری است؛ برای امشب اما، شب به خیر و خسته نباشید.
عیسی عظیمی/روزنامه نگار
دوباره بر ميخيزيم