گوناگون

گفت‌وگوي منتشر نشده با زنده‌ياد همايون خرم: هرنغمه‌اي پاياني دارد

پارسینه: همه ما مي‌آييم و چند صباحي زندگي مي‌كنيم و مي‌رويم من هميشه همه توانم را گذاشته‌ام و مي‌توانم بگويم كارهايم «برگ سبزي است، تحفه درويش» اميدوارم مردم آنها را بپذيرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم كارهايم شنيده شود


گفتم استاد آمده‌ام با هم از بهار و عيد نوروز و موسيقي حرف بزنيم. كمي نگاهم كرد و بعد از مكثي كوتاه گفت: از بهار حرف بزنيم كه چه بشود؟ بهار براي من شادي آدم‌هاست. همان طور كه موسيقي هم شادي آدم‌هاست. اصلا قرار دنيا بر اين است كه همه چيز را براي شادي ما رقم بزند. هم موسيقي براي شادي است و هم بهار. حالا كه شما تكليفتان با زندگيتان روشن نيست، دوست ندارم از بهار حرف بزنيم. من گفتم: استاد قبول. هر چه شما بگوييد. خنديد و گفت: بگذار برايت يك ليوان آبميوه بياورم و از قديم با هم حرف بزنيم.

حالا برو روزنامه و بگو آقاي خرم جاي خبرنگار را با خودش عوض كرد و مصاحبه را جور ديگري شروع كرد. من هم با خنده گفتم: شما از قديم‌ها شروع كنيد، بين صحبت‌ها سوال و موضوع تازه هم براي حرف زدن پيدا مي‌شود! حسرت روزهاي طلايي گذشته را در هر كلام استاد مي‌شد ديد و حس كرد. وقتي از دوستان قديمي‌اش حرف مي‌زد به نقطه‌اي خيره مي‌شد و انگار كه تمام لحظات تلخ و شيرين آن روزها جلوي چشمانش مي‌آمد.

همايون خرم بيمار بود، همه مي‌دانستند اما چند باري كه مهمانش بودم نه حرفي از درد مي‌زد و نه هيچ وقت گلايه‌اي مي‌كرد. كلاس‌هايش به راه بود و شاگردان با ذوق و علاقه ويلون مي‌نواختند. كوچك‌ترين شاگردش هم دختر 9 ساله‌اي بود كه استاد مدام او را تشويق مي‌كرد، اما در عين حال سختگيرانه اشكالاتش را هم مي‌گفت. متن زير حاصل گفت‌وگوي صميمانه من و مردي دوست داشتني به نام همايون خرم است كه چندي پيش از درگذشت او انجام شد و عجيب كه حتي او درباره مرگ هم در اين گفت‌و‌گو سخن گفت.

همايون خرم حالا ديگر در ميان ما نيست تا پس از انتشار اين گفت‌وگو با او تماس بگيرم يا روزنامه را برايش ارسال كنم، اما ساخته‌هاي او با خاطره‌هاي ما پيوند خورده است و هرگز فراموش نخواهد شد.

گفتيد درباره بهار حرف نزنيم. پس بگذاريد درباره غم در موسيقي از شما بپرسم. ما وقتي غمگين هستيم كمتر شعر مي‌خوانيم يا مثلا نقاشي نگاه مي‌كنيم، اما اغلب اوقات سراغ موسيقي مي‌رويم. مگر موسيقي چه چيزي دارد كه هر كس فكر مي‌كند غم خودش لابه‌لاي نت‌هاي آن وجود دارد؟

در واژه‌هاي ادبي كلمه غم داريم، ولي آيا آن غمي كه در نتيجه از دست دادن عزيزي حادث مي‌شود با غم عارف يكي است؟ يا غمي كه بچه‌اي به خاطر فقدان اسباب‌بازي‌اش دارد قابل مقايسه با آنهاست؟

موسيقي غم دارد، اما مي‌تواند همه انواع غم‌ها را با ملودي‌هاي مناسب بيان كند، البته به شرط آن كه سازنده به مفهوم واقعي آهنگساز باشد، به قول حافظ:

نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند

نه هر كه آينه سازد سكندري داند

در كار هنر، انديشه است كه همه كار را مي‌كند. نت‌هاي موسيقي و پرده‌هايش در اختيار همه هست؛ ولي اين نت‌ها را بايد كسي با هم تركيب كند تا به يك نغمه پايان برسد؛ ما هروقت از شاعر حرف مي‌زنيم، مي‌گوييم حافظ يا سعدي. چون اينها واژه‌ها را خوب مي‌شناخته‌اند و مي‌دانستند چطور از آنها استفاده كنند.

پس مثل شما مهندس بوده‌اند؟

(با خنده) خيلي مهندس‌تر از من بوده‌اند. حالا كه حرف از توانايي شاعر يا به قول شما مهندسي كلمه‌ها شد بگذاريد نكته ديگري را هم بيان كنم.

به اعتقاد من، شاعر ترانه‌سرا اگر موسيقيدان نيست، بايد نسبت به موسيقي، احساس بسيار و تشخيص بارزي داشته باشد؛ يعني به مجردي كه يك موسيقي را شنيد اول بايد دريابد مقامي كه اين موسيقي روي آن نوشته شده با زير و بم‌هايش، چه مي‌خواهد بگويد. به‌طور كلي اين را سوژه مي‌گويند؛ مثلا اين موسيقي، يك درد ناپيدا و بي‌اسم را مي‌گويد، حالا همين جا به شما عرض كنم: اگر آهنگي بي‌ارزش باشد كلام‌پرداز مسلط هم نمي‌تواند دردي از اين بي‌ارزشي دوا كند شما الان مي‌بينيد سيكل ناقص بسياري از آهنگ‌ها و شعرهاي در حد هم و به‌درد‌نخور را كه در موسيقي امروز ما وجود دارد.

اگر آهنگ توسط آهنگساز واقعي ساخته شده باشد، اينجاست كه كلام‌پرداز اگر يك ترانه‌سراي حساس و مطلع باشد با توجه به منظور و مقصود كلماتي كشف مي‌كند كه از بار موسيقي سرشار است؛ البته گاهي ممكن است شاعري منظور را تشخيص داده باشد، ولي كلماتش ثقيل باشد در اين صورت شنونده از كار خوشش نمي‌آيد و اگر هم دليلش را بپرسيد، خودش هم نمي‌داند چرا كار را دوست ندارد. در اين شرايط يا آهنگ بي‌ارزش است يا شعري بي‌ارزش روي آن آهنگ ساخته شده است، يعني شاعر و ترانه‌ساز، منظور از موسيقي را دريافت نكرده و در نتيجه نتوانسته است مبين موسيقي باشد و گاهي نيز ترانه‌سرا، درك معنا كرده، ولي كلمات به كار گرفته شده از بار موسيقايي تهي بوده يا به عبارت ديگر كلمات سنگين و غيرلطيف و بدون احساس به كار گرفته شده است.

اين سال‌ها هم شما چقدر با اين تاكيد موافق هستيد؟

فكر مي‌كنم اشتباه ما از همين جا شروع شد و تاكيد بر كلمه سنتى تاثير منفي روي موسيقي داشت. به نظر من سنت در هنر اشتباه است. كار هنر كار خلاقه و نوآورى است، اما در چارچوب اصول و براساس اصول. اگر قرار باشد بنابر تكرار قرار گيرد و همه بر يك سياق بزنند كه جذابيت‌هاى موسيقى از بين مى‌رود حتى مردم عادى هم گلايه مى‌كنند، چرا موسيقى‌ها آنقدر شبيه هم و تكرارى شده است. بايد پايه‌ها و اساس موسيقى ايرانى را بشناسى و براساس آنها ساختارشكنى كنى تا هر هنرمند به سبك و امضاى خود برسد. اگر قرار باشد همان چيزى را بزنى كه به تو ياد داده‌اند كه كار مهمي انجام نداده‌اي، در بهترين حالت ضبط صوت استادت هستي. خب هنر به چنين تكرارهايي نياز ندارد. لازم است هر كس كه پا در راه هنر مي‌گذارد، اصول كار را به درستي ياد بگيرد و سرانجام با پشت سر گذاشتن تجربه‌ها، مثل خودش بنوازد.

بنابراين يكى از بزرگ‌ترين اشتباهاتى كه در موسيقى ما انجام شد اين است كه ايده پايبندى به سنت مطرح شد، همه اول هيجانى شدند و بر آن تاكيد كردند و بر طبل حفظ موسيقى سنتى كوبيدند در حالى كه اصل بر يادگيرى صحيح و اصولى موسيقى سنتى بود تا نسل جوان بتواند براساس دانسته‌ها و ارزش‌هاى ديروز توانمندى ساخت موسيقى روز و نو را بيابد.

استاد صبا اگر هنوز هم نو است و نواى موسيقى‌اش طرفدار دارد براى اين است كه در عين پايبندى به اصول، 50 سال از زمانه خودش جلوتر بود. چيزهايى زد كه قبلا كسى نزده بود. تار جليل شهناز هم همين‌طور. امثال اين بزرگان همه به اصول معتقد و پايبندند اما جورى مى‌زنند و چيزى مى‌زنند كه قبل از آنها كسى نزده بود. هنر بايد زنده باشد، سيال باشد.

در اين جريان جوانان امروز را چگونه مي‌بينيد؟

امروز خوشبختانه با آگاهى از اشتباه ديروز افق‌هاى روشنى براى موسيقى وجود دارد و اهالى جوان موسيقى پرانرژي، بااستعداد و با انگيزه‌اند و موسيقى‌هاى فراوانى با طيف‌هاى مختلف گوش مى‌دهند كه همين آدم را اميدوار مى‌كند.

مثلا چه كساني؟

نبايد اسم ببرم چون همه را نمي‌شناسم يا با آنها كار نكرده‌ام. اما عليرضا قرباني و محمد اصفهاني كه با آنها كار كردم واقعا دوست داشتني و اميدواركننده هستند.

گفتيد دوست داريد از قديم‌ها حرف بزنيم. اول از همه برويم سراغ كتابتان، چرا نامش را گذاشته ايد «غوغاي ستارگان»؟

دوره ما دوره ستاره‌هاي موسيقي بود. شما از هر كسي كه بپرسيد، اين حرف را مي‌پذيرد. علي تجويدي، مرحوم بديعي، مرحوم ياحقي و بسياري از ديگر افرادي كه هنوز هم نامشان در دنياي موسيقي اعتبار خاصي دارد. حالا من كه يك عضو كوچك بودم اما واقعا همه ستاره بودند. برنامه‌هاي اركستر گل‌ها هنوز هم براي مردم و نسل جديد خاطره‌انگيز است.

تا جايي كه مي‌دانم از بين همه هنرمندان و موزيسين ها، شما با مرحوم تجويدي دوستي نزديكي داشته‌ايد.

مي توانم بگويم در عالم موسيقي با سه نفر بيش از همه نزديكي و دوستي داشتم. آقايان بديعي، تجويدي و يا حقي. اما از بين اين افراد هم آقاي تجويدي عزيز، صميمي‌ترين و قديمي‌ترين دوست من در عالم هنر بودند.

آشنايي و دوستي‌تان در كار موسيقي شكل گرفت؟

نه آشنايي ما در يك محيط هنري نبود. هر چند كه به‌واسطه هنر آشنا شديم. تازه درسم را تمام كرده بودم. همان طور كه مي‌دانيد مهندسي برق خوانده‌ام. به عنوان كارآموز در تاسيسات آب و برق اداره ساختمان بانك ملي كار مي‌كردم. حدود شش ماه كه گذشت استخدام آنجا شدم. در همين زمان به عنوان تكنواز ويلون در راديو و همچنين در اركستر آقاي خادم مي‌زدم.

رئيس ما در بانك ملي، آقاي مهندس لكستاني يك روز آمد و به من گفت: اين مهندس همايون خرم كه در راديو ويلون مي‌زند شما هستي؟ چون در راديو اعلام مي‌كردند مهندس. چند بار گفته بودم اين كار را نكنند. اما مي‌گفتند اعلام مي‌كنيم تا مردم ببينند كه مي‌توان هم درس خواند و هم سراغ هنر رفت. خلاصه ايشان پرسيدند و من هم گفتم اي... گاهي مي‌نوازم. ايشان گفتند حضور شما در راديو نشان مي‌دهد كه كارتان خوب است.

خرم: همه ما مي‌آييم و چند صباحي زندگي مي‌كنيم و مي‌رويم من هميشه همه توانم را گذاشته‌ام و مي‌توانم بگويم كارهايم «برگ سبزي است، تحفه درويش» اميدوارم مردم آنها را بپذيرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم كارهايم شنيده شود

دو روز بعد ايشان آمد و به من گفت ما همسايه‌اي داريم اسمش آقاي تجويدي است. خيلي خوب و دوست داشتني است. گاهي با هم رفت و آمد داريم. شب جمعه به خانه ما بياييد، بنشينيم با هم ساز بزنيم. رئيسمان بود و دوستش هم داشتم. رفتيم و نشستيم آقاي تجويدي هم آمده بودند؛ مرا كه ديدند خيلي خوشحال شدند و از كارم تعريف كردند. حرف از استاد صبا هم به ميان آمد و گفتند پيش آقاي صبا هم رفته‌اند. منتها ايشان دير شروع كرده بودند. ايشان مدتي فلوت مي‌زده‌اند. مدتي مي‌روند پيش آقاي ياحقي و مدتي هم پيش آقاي صبا. در منزلشان هم كلاسي گذاشته بودند و عده‌اي را درس مي‌دادند. انسان زحمتكشي بودند. از آن دسته آدم‌هايي كه واقعا مي‌خواستند روزبه باشند، يعني هر روزشان بهتر از قبل باشد. فكر مي‌كنم دو سال بعد از آشنايي‌مان بود كه برنامه‌اي به نام «گل‌ها» راه افتاد و اركستر اوليه اش را شاگردان آقاي صبا تشكيل دادند.

كدام شاگردان ايشان حضور داشتند؟

من، آقاي بديعي، تجويدي، آقايي به نام ميرنقيبي، آقاي عباس شاپوري و يك نفر ديگر كه تازه از هنرستان موسيقي ملي فارغ‌التحصيل شده و به اركستر دعوت شده بود. فكر مي‌كنم آقاي گلپايگاني نامي بود كه در همان جواني بيماري گرفت و زير عمل از دست رفت. بنابراين نوازندگان ويلون در اركستر اوليه گل‌ها را ما به عنوان شاگردان صبا تشكيل داده بوديم.

ديگر اعضاي گروه چه كساني بودند؟

پيانو استاد موسي خان محجوبي بودند. تار آقاي ابراهيم‌خان سرخوش بود. قره‌ني آقايي به نام وزير تبار بودند كه بسيار خوب هم مي‌زدند. البته بيمار بودند و در همان جلسات اول بودند و ديگر نيامدند و به جاي ايشان آقاي شيرخدايي آمدند. آرم برنامه گل‌ها را داده بودند با قره ني اجرا شود و ايشان اجرا كردند. ضرب حسين تهراني بود و آقاي صبا هم اركستر را رهبري مي‌كردند. البته من در اين اركستر آهنگ نمي‌دادم و آهنگ‌ها را بيشتر آقاي محجوبي مي‌ساختند. ما در حقيقت جوانان ويلون بوديم كه در اركستر كار مي‌كرديم. به‌تدريج گفتند كه اركستر بزرگ‌تر شود و انبساط بيشتري پيدا كند. آهسته‌آهسته خود ما هم شديم جزو تغذيه‌كنندگان اين گروه.

چه شد كه به اركستر بزرگ فارابي پيوستيد؟

آقاي صبا با راديو به مشكل برخورد و وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بلافاصله به ايشان پيشنهاد كرد كه در تالار فارابي اركستر بزرگي برايشان تشكيل دهد. در اين گروه هم نوازندگان ويلون ما بوديم يعني شاگردان استاد صبا. يادم هست فرامرز پايور سنتور مي‌زد كه ايشان هم شاگردي استاد صبا را كرده بودند، حبيب‌الله صالحي هم تار مي‌زد و در كار خودش استاد بود. دقيق يادم نيست اما فكر مي‌كنم آقاي هوشنگ ظريف هم تازه از هنرستان ملي فارغ‌التحصيل شده بودند و حضور داشتند. من هم ويلون سوليست اول گروه بودم.از همين دوره هم بود كه صميميت بيشتري با آقاي تجويدي پيدا كردم.

آقاي تجويدي خيلي به كارش عشق داشت. هميشه سعي مي‌كرد برود چيزي را بياموزد. يكي از آهنگسازان راديو در رشته موسيقي غربي تحصيل كرده بود. يادم است يك روزي من بودم و آقاي تجويدي و اين آهنگساز. من داشتم درباره كار كردن برخي آهنگ‌ها در اركستر بزرگ از اين آهنگساز سوالاتي مي‌كردم كه ديدم آقاي تجويدي مدام اشاراتي به من مي‌كنند. بعد كه آقاي آهنگساز رفت، ايشان به من گفت: چرا از اينها سوال كنيم؟ من شروع كردم به هارموني خواندن. خودمان استعداد آهنگسازي داريم ياد مي‌گيريم و براي اركستر هم مي‌نويسيم. ديدم حرف جالبي زدند. من هم چون علوم پايه‌ام قوي بود، به همين خاطر هارموني خواندن برايم راحت بود. خلاصه هر دو رفتيم و شروع كرديم هارموني خواندن. من اين را از تجويدي ياد گرفتم كه هر چند آن زمان در كارمان شهرت پيدا كرده بوديم اما از آموختن باز نمانيم و خودمان بتوانيم روي پاي خودمان بايستيم و راه‌هاي تازه براي نوآوري در موسيقي ايراني پيدا كنيم. هر چه باشد ما بافت اين موسيقي را بهتر مي‌شناختيم و طبعا بهتر هم مي‌فهميديم چگونه سمت اين كار برويم كه موسيقي ايراني لطمه نبيند.

بعد از اين موضوع بود كه من آهنگ «آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود» را ساختم كه شعرش هم براي ابوالحسن ورزي بود. از اين ايام من و آقاي تجويدي زياد با هم كار مي‌كرديم و ماهي يكبار منزل همديگر قرار مي‌گذاشتيم و رفاقت مان گره خورد.

فقط شما و آقاي تجويدي بوديد؟

نه آقاي بديعي و آقاي ياحقي هم بودند. به هر حال هميشه همديگر را مي‌ديديم، ساز مي‌زديم، كار مي‌كرديم و اگر گلايه‌اي هم داشتيم از راديو با هم بررسي مي‌كرديم و تصميم مي‌گرفتيم چه كار كنيم كه مشكل برطرف شود.

آقاي تجويدي اما ضمن اين كارها پيش استادان قديم هم مي‌رفت. يكي از آنها حاج آقا محمد ايراني بود. همه به او مي‌گفتند حاج آقا ممد. او مرد بسيار محترمي بود و در رديف نوازي‌ها و شناخت رديف تبحر خاصي داشت و مي‌شد از او استفاده خوبي كرد.

من همراه آقاي كريمي ـ كه استاد رديفم بود و متاسفانه خيلي زود از دست رفت ـ مي‌رفتيم پيش حاج آقا ممد و مي‌ديدم آقاي تجويدي هم آنجا هستند. يعني هميشه دوست داشت بياموزد و در حال آموختن بود. خيلي پشتكار داشت. وقتي كاري را شروع مي‌كرد حتما آن را به نتيجه مطلوب مي‌رساند. ولي خاطره روزهايي كه براي هم ساز مي‌زديم از هر چيزي در ذهنم زنده‌تر است.يادم است اولين كنسرتم ايشان را دعوت كردم، آمد. شب تلفن زد ـ هميشه به من مي‌گفت آقاي مهندس خرم ـ گفت آقاي مهندس خرم شما نه تنها خيلي خوب اجرا كردي و لذت برديم، آبروي ما را هم حفظ كردي.

حالا تجويدي هم به رحمت خدا رفته و از آن روزها برايم فقط خاطره مانده است و بس! مدام ياد دوستان و همراهان عزيزم مي‌افتم كه ديگر نيستند و من را تنها گذاشته‌اند و گاهي دوست دارم پيش آنها بروم.

ياد آلبوم «تنها ماندم» افتادم استاد.

بله. خلاصه اين است كه من هم «تنها ماندم»

استاد جسارتا به گونه‌اي گفت و گو پيش رفت كه باعث شد نظرتان را درباره مرگ بپرسم؟

هر نغمه‌اي روزي به پايان مي‌رسد. همه ما مي‌آييم و چند صباحي زندگي مي‌كنيم و مي‌رويم. حالا مي‌ماند اين‌كه خودمان از كارها و رفتارهايمان راضي باشيم يا نه.

شما راضي هستيد؟

بله. من راضيم، هميشه سعي كرده‌ام كسي را آزرده خاطر نكنم و خوب باشم. اميدوارم توانسته باشم اين كارها را انجام دهم.

از كارهايتان چطور؟ راضي هستيد؟

اين ديگر با مردم است. من هميشه همه توانم را گذاشته‌ام و مي‌توانم بگويم كارهايم «برگ سبزي است، تحفه درويش». اميدوارم مردم آنها را بپذيرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم كارهايم شنيده شود.

اميدوارم سال‌هاي سال زنده باشيد. اگر بگويم درباره مرگ جمله‌اي بگوييد، چه خواهيد گفت؟

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي

تا در آغوشش بگيرم تنگ‌تر

باز امشب در اوج آسماني ...
عليرضا قرباني / خواننده

استاد همايون خرم، خالق نغمه‌هاي ماندگار ايراني كه هر كدام دنيايي از شور و احساس و خاطرات زيبا را برايمان رقم مي‌زنند از بين ما پر گشود.

استادي از آخرين بازماندگان عصر طلايي موسيقي ايران...

استادي از آخرين آموختگان مكتب ابوالحسن‌خان صبا...

استادي از نسل موسيقيدانان اخلاق‌مدار كه همواره بر لزوم پايبندي جدي هنرمند به اصول اخلاقي و معرفتي تاكيد داشت تا جايي كه همواره اخلاق را حتي فراتر از قانون مي‌پنداشت...

استادي كه همچون نامش گره خورده با هنر و موسيقي اصيل ايراني است. استادي با نغمه‌هايي جاودان كه فراگيربودنشان در بين نسل‌هاي مختلف و با گرايش‌های مختلف قابل تصور نيست....

به‌راستي كه نغمه‌ها و آثار فاخري كه خلق كرده‌اند شورها در سرها نهادند و مسبب غوغاي ستارگان وجودمان گشتند و تا آنجا كه عشق به هنر و موسيقي وجود دارد، نام و آثار اين استاد عزيز سفر كرده در دل تمامي دوستداران باقي خواهد ماند.

و چه بسيارند انسان‌هايي كه بعد از رفتنشان بيشتر شناخته مي‌شوند و در دل‌ها جاي مي‌گيرند...

فقدان اين استاد عزيز و مهربان را كه روزگار نظيرشان را كمتر به خود ديده است صميمانه و از اعماق وجود به تمامي مردم سرزمين مان ايران تسليت عرض مي‌كنم. از نبودت متاثر و با يادت آراميم استاد فقيد... و تمامي لحظات پربار زندگي‌تان را كه صرف عشق به ميهن عزيزمان ايران و رشد و بالندگي فرهنگ و هنر ايران زمين شد ، ارج مي‌نهيم واز خداوند منان و رحمان طلب آمرزش و شادي روح شما عزيز را طلب مي‌نمايیم.

زينب مرتضايي‌فرد

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار