گوناگون

محمد (ص): رحمتی برای جهانیان

محمد (ص): رحمتی برای جهانیان

پارسینه: سخنرانی پروفسور «مارتین فوروارد» استاد مسیحی دانشگاه آئورورا اسکاتلند

شفقنا - پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه: سطوری که از نظر خواهید گذراند، متن سخنرانی پروفسور مارتین فوروارد است که در آپریل سال 2006 و به مناسبت میلاد پیامبر عظیم الشأن، حضرت محمد بن عبدالله (ص) در مرکز دینی واکرلین، دانشگاه آئورورا، اسکاتلند ایراد شده است. پروفسور فوروارد استاد مطالعات دینی است که تلاش‌های علمی خود را بر کشف و معرفی قرابت‌های وحدت‌بخش میان دو دین ابراهیمی اسلام و مسیحیت متمرکز کرده است. او کتاب‌هایی پیرامون زندگی حضرت عیسی مسیح و حضرت محمد مصطفی منتشر کرده است.

می‌خواهم این‌طور فرض کنم که اغلب حاضران در اینجا مسلمان هستند، و حضور ما در این مراسم برای همراهی با شما در گرامی‌داشت این رویداد است. اولین، شادترین و مهم‌ترین وظیفهٔ من این است که در این وهلهٔ فرخنده برای شما آرزوی برکت و سلامت کنم. از قرن هفتم تقویم اسلامی، که مطابق با قرن سیزده تقویم مسیحی است، اکثر مسلمانان «مولد النبی» را به جشن گرامی داشته‌اند، و من هم از شرکت در جشن شما در این روز خوشحالم. پیامبر خدا محمد، درود خدا بر او باد، رحمتی برای بشریت بوده است، و شایستهٔ احترام و قدردانی، و حتی عشق ماست. ضمنا، عذر من را بپذیرید اگر در ادامه از ذکر جملهٔ «دورد خدا بر او باد» و یا اصل عربی آن «صلی الله علیه و سلم» پس از نام بردن از یکی از پیامبران خدا خودداری می‌کنم. از این خودداری هیچ قصد بی‌احترامی ندارم، بلکه صرفا از قواعد دانشگاهی پیروی می‌کنم. و بی‌تعارف، من چیزی جز یک دانشگاهی نیستم.

با دعوت از من برای سخن‌رانی در این روز افتخاری بزرگ نصیبم کرده‌اید. چرا که من یک مسیحی هستم، نه یک مسلمان؛ و تاریخ بین دو دین عظیم ما اغلب با شوربختی، و حتی خشونت همراه بوده است. یکی از غم‌های بزرگ دوستان مسلمانم، که بارها با من در میان گذاشته‌اند، این است که در حالی که مسلمانان عیسای نبی را محترم می‌شمارند، مسیحیان اساسا از پاکیزه‌گویی پیرامون پیامبر خدا محمد قصور ورزیده‌اند. در واقع، طی قرون وسطای اروپایی، اتهاماتی ناسزاوار و بدگویانه دربارهٔ او مطرح شد. من هیچ کدام از آن‌ها را به تصریح بیان نمی‌کنم، اگرچه به آسانی می‌توان این مدعیات را یافت و سنجید. این سخنان، اسباب تحسین سنت مسیحی من را فراهم نمی‌آورند، و تنها سبب وهن و ملال در این محفل شاد خواهند شد.

اشارهٔ من بدان‌ها صرفا برای بیان عقیدهٔ راسخم است که مسیحیان بایستی به براوردی سودمند از موفقیت‌های پیامبر عظیم عرب روی بیاورند. این امر، چنان‌چه به آن فائق آیند، باریکه‌راهی خواهد بود برای اصلاح و ابراز ندامت از افتراهای گذشتهٔ خود پیرامون او، و تصدیق دستاوردهای مثبت اسلام در تاریخ بشری.



اجازه دهید حکایت‌هایی از علاقهٔ شخصی خودم به اسلام برای شما نقل کنم، تا ببینید که چرا، به عنوان یک مسیحی، به‌طور جدی حس می‌کنم که هم‌کیشانم بایستی قدردانی از دین شما و پیامبر خاتم آن را بیاموزند.

زمانی که حدود ده سال سن داشتم، در عدن زندگی می‌کردم که آن موقع مستعمرهٔ بریتانیا در جزیرة العرب بود. پدرم عضو نیروی هوایی ارتش سلطنتی بود، و پیش از آن، طی جنگ جهانی دوم، و همین‌طور بعد از آن آتش‌افروزی بزرگ در آنجا اقامت داشت. پس از انتقال خانواده‌اش به آن‌جا، بین سال‌های 1961 و 1963، ما با بعضی از دوستان عرب و هندی‌اش آشنا شدیم که او در بازدیدهای قبلی با آن‌ها دوست شده بود. یکی از آن‌ها ما را به شام دعوت کرد، و این دعوت برای من تجربه‌ای فراموش‌نشدنی رقم زد. پس از شام، دوست پدرم از ما عذر خواست و نماز مغربش را در همان نزدیکی اقامه کرد، انگار که عادی‌ترین کار جهان را انجام می‌دهد. من به رسم مسیحی تربیت شده بودم. خانواده‌ام به کلیسا می‌رفتند، گاه و بی‌گاه. اما این اولین بار بود که عبادت را نه تنها به عنوان مشغله‌ای شخصی، که به مانند فعالیتی عمومی در می‌یافتم: به اهمیتی هم‌اندازه، و یا مهم‌تر از مهمان‌نوازی و دیگر عادات خوب. آن اتفاق من را واداشت تا دربارهٔ دین اسلام که دوست پدرم پیروش بود تفکر کنم. از آن وقت تاکنون، هیچ‌گاه نتوانسته‌ام اسلام را همچون دینی دروغین و خالی از ارزش نادیده بگیرم. آن مرد خون‌گرم و مهربان بود، و این اثر دینی بود که پیروی و تمرینش کرده بود. انکار این واقعیت، بیهوده، ناهنجار و خائنانه خواهد بود.

سال‌ها بعد، به هند رفتم و در حیدرآباد برای مؤسسهٔ هنری مارتین که مرکزی مسیحی در راستای مطالعهٔ اسلام بود مشغول به کار شدم. «حیات خان»، آموزگار عربی قرآنی من، پیرمردی دوست‌داشتنی و امام جماعت مسجدی در حومهٔ شهر بود. او با من بسیار مأنوس شد، هم‌چنان که من با او، و بسیار غمگین بود که چرا من، که دانش فراوانی دربارهٔ اسلام داشتم، همچنان مسیحی باقی مانده‌ام. او نگران بود که مبادا، در روز قیامت، من در میان خسران‌زدگان باشم. به این نکته دوباره اشاره خواهم کرد. من شخصا شیفتهٔ جان‌سپاری او نسبت به پروردگار و پیامبرش بودم. هر بار که آیاتی از قرآن پیرامون رحمت خداوند قرائت می‌کرد و یا داستانی‌هایی از زندگی پیامبر نقل می‌کرد، قطرات اشک از گونه‌اش سرازیر می‌شد و به میان ریش سپیدش می‌غلتید. او مرا به جشن خانوادگی‌اش در روز عید قربان دعوت کرد، که در آن بزغاله‌ای را ذبح و میان افراد محله تقسیم کردند، و فراتر از انتظار از من پذیرایی کردند. او مرا به زیارت مقبرهٔ اولیاء مسلمان برد، و توضیح داد که برخی از مسلمانان این کار را قدغن کرده‌اند اما دیگران به وسیلهٔ این آیین طلب آرامش و الهام می‌کنند. دیگر دوست مسلمان از روزهای اقامت در هند، «صبیحه لطیفی» بود. او زنی نحیف بود که بیش از خودش، دغدغهٔ سلامتی من را داشت. اغلب برای من غذا می‌آورد، و دستورالعملی شگفت‌انگیز برای پخت کاری عدس به من داد، و اگر می‌خواستم تنها نقصش را بگویم، علاقهٔ زائدالوصفش به شکلات بود. در سال‌های بعد، هرگاه که از انگلستان به هند سفر می‌کردم، مجبور بودم که مقدار زیادی شکلات برایش ببرم و آرزو کنم که زیر تابش آفتاب هند و نگاه خیرهٔ مأموران گمرک آب نشود. او را أمّی خطاب می‌کردم: مادر. صبیحه زنی مقدس بود، که پس از مرگش شدیدا عزادار شدم. گفت‌وگوهایم با او پیرامون پیامبر خدا محمد را به یاد می‌آورم، و هنگامی که از او سخن می‌گفت، انگار که شوق و امید و عشق درونش را می‌افروخت.

صحبت به زبان اردو را در طول اقامت در هند، به‌طور نامطلوبی آموختم. چند سال بعد، برای ارتقای آن به آموزگاری به نام «محمد عالم» مراجعه کردم. او به یکی از عزیزترین دوستان من بدل شد. او مسلمانی پاکستانی است که در جوانی به انگلستان مهاجرت کرد و در شهر لستر ساکن شد، -محل اقامت من در آن زمان-، و سرپرست گروه خیریهٔ پنجابی در آن شهر بود. خانواده‌هایمان خیلی زود با هم دوست شدند. یک‌بار برایم از آرزویی که در سر داشت گفت، که وقتی زمان مرگش فرا می‌رسد، من نزد او حاضر باشم و نام خدا را در گوشش زمزمه کنم. بارها با هم دربارهٔ دین و نیز دربارهٔ خطاها و حماقت‌های برخی رهبران دینی در اسلام و مسیحیت سخن گفتیم. از پیامبرانی چون موسی، عیسی و محمد حرف می‌زدیم، واین‌که چه‌طور، خودی‌ها و ناخودی‌ها به یک اندازه، آموزه‌های آن‌ها را بدنمایی و تحریف کرده‌اند و به جای کردار سلیمانه، برای اعمال خشونت‌آمیز استفاده کرده‌اند. ادیان، و از جمله دین ما دو تن اسلام و مسیحیت، می‌توانند زهر یا شفا باشند، بسته به آن‌که چه‌طور استفاده شوند. من و عالم می‌توانستیم با هم در سخن گفتن از باورها و دینمان صادق باشیم، آن‌چنان که دوستان باید باشند، بی‌نیاز از این‌که دین خود را با تظاهر به اینکه هر آن‌چه پیراونش انجام داده‌اند کاملا خوب بوده است توجیه کنیم.

قطعا، در میان مسیحیان، من تنها کسی نیستم که اسلام را ستایش کرده باشد. طی دو قرن گذشته، مسیحیان فراوانی بوده‌اند که چشم خود را بر دستاوردهای تاریخی، سیاسی و مذهبی اسلام، و بر اقتدار پیامبر بر قلب‌ها و ذهن‌های مسلمانان نبسته‌اند. حکایات پر شماری از دوستی‌ها میان مسیحیان و مسلمانان گفته‌اند. مثلا، [خانم] «کنستنس پادویک» که بین سال‌های 1923 و 1957 مبلغی مسیحی در قاهره، فلسطین و سودان بود، و کتابی شگفت به نام «عبادات مسلمانان» نوشت. ایمان مسیحی عمیق او، باعث افترا به اسلام و پیامبر خدا محمد نشد. بلکه، حق‌شناسانه پیرامون میراث معنوی عظیم اسلام نوشت. او یکی از چندین دانشور غربی (همچون لویی ماسینیون، کنث کرگ و بسیاری دیگران) بود که مسیحی ماندند، اما دوستانی مسلمان داشتند و تلاش کردند تا راهی مفید و مطلوب و حق‌شناسانه برای فهم اسلام و پیامبر عظیم آن بیابند.

یکی از این مسیحیان برجسته، «ویلیام مونتگومری وات» است که نود و هفتمین سال عمر خود را سپری می کند[1] و استاد بازنشستهٔ دانشگاه ادینبورو در اسکاتلند است. کتاب‌های او نقشی فراوان در معرفی تعهد پیامبر به عدالت اجتماعی داشته است؛ وات او را در قامت یک پیامبر عهد عتیق وصف کرده است که برای اعادهٔ حسن رفتار و باور به خدای واحد به جامعهٔ عرب‌ ظهور کرد، جامعه‌ای که با این مفاهیم بیگانه شده بود. این مطالب، براوردی بسنده از ارزش او برای بسیاری از مسلمانان نخواهد بود، بلکه تنها یک مقدمه است. صریح بگویم، برای مسیحیان سخت است که عباراتی تحسین‌آمیز راجع به دینی چون اسلام بگویند که پس از دین آن‌ها ظهور کرده است، دینی که با تربیتشان آن‌ها را متقاعد کرده است که هر چیز لازم برای رستگاری را شامل است. و روبه‌رو شدن با این واقعیت برای مسلمانان سخت است که مسیحیان این دیدگاه را نپذیرفته‌اند که مسیحیت تنها منزلگاهی موقت در مسیر اسلام، دین خاتم است. اما، باید سعی کنیم که غموض فکری یکدیگر را درک کنیم، و به دنبال یافتن راهی برای تصدیق امید و خیر در دین یک‌دگر باشیم. در واقع، هیچ‌گاه قرار نیست که مسلمانان تعالیم اصلی مسیحیت پیرامون عیسی را بپذیرند، و مسیحیان نیز بنا بر پذیرش هر آن‌چه مسلمانان پیرامون پیامبرشان می‌گویند ندارند. اما، می‌توانیم با دوستی، احترام و عاطفه با هم‌دیگر سخن بگوییم، آن‌جا که ممکن است توافق کنیم، و آن‌جا که لازم است، همراه با ایمان، امید و عشق، مخالفت بورزیم. در چنین زمینه‌ای، تردید و حتی خشم را می‌توان به شیوه‌ای سالم و محترمانه، و نه گستاخانه و مخرّب ابراز کرد.

با این وجود، هنوز هم شاید شما مسلمانان بپرسید که این دانشمندان برجستهٔ مسیحی که اسلام را مطالعه کرده‌اند، چرا مسیحی مانده‌اند. یا چرا خود من مسیحی مانده‌ام؟ حال که دانشوران برجسته‌ای مانند آن‌ها، و یا افرادی معمولی مانند من، پیرامون اسلام مطالعه کرده‌ایم، زندگی پیامبر خدا محمد را بررسی کرده‌ایم، با دوستان مسلمان گفت‌وگو کرده‌ایم: چرا عقل سلیم ما را به کیش اسلام رهنمون نشده است؟ یا اینکه، چنان‌که بسیاری از مسلمانان باور دارند که اسلام دین اصیل است، چرا من و دیگران از رجوع به دین ازلی انسانیت سرباز می‌زنیم؟

خب، شکی نیست که این امر دلایل جامعه‌شناختی و روان‌شناختی فراوانی دارد: فشارها از سوی فرهنگی که بنیانش با آن داستان‌های شنیده شده در دوران کودکی تقویت شده است، بی تردید تغییر دین را برای اغلب ما دشوار می‌کند. در حقیقت، افراد نسبتا اندکی از دینی به دین دیگر تغییر آیین می‌دهند، چرا که به‌طور قاطع متقاعد شده‌اند که این حرکتی است از تاریکی به سوی روشنایی، و از کذب به حقیقت آشکار. معمولا عواملی دیگر در تصمیم افراد برای تغییر دین مؤثر هستند. و بیشتر مواقع این یک تصمیم صرفا شخصی نیست، بلکه حرکتی جمعی از سوی گروه‌های انسانی است، که به این کار مجبور شده‌اند و یا از آیینی جفاپیشه می‌گریزند. بیشتر انسان‌ها به دین مادرزادی خود باقی می‌مانند. این بقا، سبب حقانیتش نیست، اما قطعا آن را مرسوم و طبیعی جلوه می‌دهد.

پیش از اینکه حقیقتا متقاعد شوید که باید آیینی را به آیین دیگر واگذارید، انجام این کار دشوار است. برخی دین خود را رها می‌کنند، هرچند بسیاری هم نه. اما دلیل این مسئله تنها به جامعه‌شناسی، روان‌شناسی یا دیگر عواملی که ما را به کرانه‌های دین نخست خود بسته، باز نمی‌گردد. از بدجنسی، یا کوردلی، یا بی‌علاقگی هم ناشی نمی‌شود. ادیان، نظام‌هایی فرهنگی هستند که ارزش‌ها را مستحکم می‌کنند و ارزش‌‌ها، ما را قدرت می‌بخشند و بر می‌انگیزند. در بهترین حالت، هر کدام چنین کارکردی دارد؛ این حقیقی است که می‌توان با مشاهدهٔ زندگی دیگران و در تجربیات زندگی خودمان به اثبات رساند. دین ما بخشی از هویت ماست. برای اکثر ما، تغییر دینمان مساوی با انکار آن‌چه هستیم و آن‌چه شده‌ایم خواهد بود. پس ثابت بر جای می‌مانیم: به عنوان مسیحی، یا مسلمان، یا هرچه که هستیم.

علاوه بر این، بسیاری از ما با عشق به آن‌چه آموخته‌ایم و تجربه کرده‌ایم رشد می‌کنیم. مثل اکثر مسیحیان، من به خاطر عیسای مسیح مسیحی هستم. وقتی عهد جدید را ورق می‌زنم و می‌خوانم، به داستان‌هایی که مسیح می‌گوید عشق می‌ورزم و شیفتهٔ پیامش هستم که قلمرو عشق خداوند را به روی همگان باز می‌داند، نه منحصرا برای یک قشر خاص اجتماعی یا اخلاقی. باور دارم که مرگ او عمق التزام خداوند به جهان مخلوق او و مردمان آن را نمایان کرد، و این واقعیت را نیز که برانگیختن او توسط خدا نمایانگر قدرت خداوند بر تبدیل تاریکی به نور، ناامیدی به امید، و مرگ به زندگی است. مسلمانان و مسیحیان باوری یکسان دربارهٔ عیسی ندارند. در نظر مسلمان‌ها او یک پیامبر است، اما برای مسیحی‌ها او فراتر از یک پیامبر، تجسم عاطفه، رأی و عزم الهی است. این همان معنای عید جمعهٔ نیک و عید پاک برای مسیحیان است که به تازگی جشن گرفتیم.

در نتیجهٔ التزام خودم به عیسی، به سادگی می‌توانم التزام مسلمانان به پیامبر خدا محمد را تحسین کنم، و همین‌طور از تلاش‌های بیگانگان با اسلام برای تمسخر او خشمگین شوم؛ تلاش‌هایی همچون جنجال اخیر کاریکاتورها در دانمارک و دیگر کشورها. رهبران دینی ما، به ویژه انسان‌های صاحب‌نظر و تابع امر خداوندگار ادیان ما، بایستی ما را با خرد و فراست و قدرت مکاشفهٔ خود برانگیزند. ما نباید قدر و اعتبارشان را با تحقیر و تقلیلشان به سطح گناه‌کاری و نابخردی خودمان به خطر بیاندازیم. چنانچه نامسلمانان با کارهای برخی مسلمانان مشکلی دارند، باید آن مسلمانان و فهمشان از انتظار خدا و پیامبرش از آن‌ها را مورد سؤال قرار دهند. شما و من ممکن است تمسخر شویم، و بایستی روبرویی با آن را بیاموزیم. ممکن است سؤالاتی دربارهٔ زندگی و تعالیم انبیای الهی داشته باشیم، و شاید شنیدن برخی چیزها دربارهٔ آن‌ها ما را متحیر کند. اما تمسخر آن‌ها تمسخر خداست. در واقع، یقین دارم که خدا از عهدهٔ تمسخر ما بر می‌آید، اما مسئله این نیست. این ماییم که از آن زخم می‌خوریم و تحقیر می‌شویم، نه خدا.

پیش‌تر، متوجه شدم که بسیاری از دوستان مسلمانم، از بی‌میلی مسیحیان برای احترام به پیامبر خدا محمد، افسرده و حتی عصبانی و آزرده هستند. لازم است من شما را از غمی مشابه آگاه کنم که مسیحیان را وقتی گفته‌های مسلمانان پیرامون تعالیم اصلی مسیحیت می‌شنوند می‌آزارد. شاید مسلمانان به قدر کافی از رنجشی که بر اثر برخی آموزه‌های مسلمانان پیرامون عیسی برای مسیحیان حاصل می‌شود آگاه نباشند. اکثر مسیحیان تحصیل‌کرده، بسیاری از توصیفات اسلامی دربارهٔ آموزهٔ مسیحی تثلیث را چیزی جز یک کاریکاتور ارزیابی نمی‌کنند. ما سه خدا را نمی‌پرستیم، بلکه تنها به یک خدا ایمان داریم که به شیوه‌های مختلف آشکار شده است. اگر مسیحیان مسلمانان را به‌خاطر عدم ارزیابی [صحیح] از پیامبر خدا محمد آزرده می‌کنند، مسلمانان هم مسیحیان را با نظرگاه‌هایی پیرامون عیسی، که از دید یک مسیحی معنی نابسنده دارد، می‌رنجانند.

چگونه می‌توانیم با این تفاوت میان خود کنار بیاییم؟ خب، می‌توانیم نگرش دوست کهنم «حیات خان» را اقتباس کنیم، که مرا دوست داشت اما صادقانه باور داشت که به‌خاطر بی‌میلی من به پذیرش اسلام، هیچ امید ابدی برای [نجات] من وجود ندارد. چه بسا بعضی از شما که امشب اینجا گرد آمده‌اید دیدگاه مشابهی داشته باشید، و لازم است که من آن را به مثابه سنتی عمیق و ریشه‌دار محترم بشمارم، اگرچه که این یگانه باور موجود [پیرامون ادیان دیگر] در اسلام نیست. چنانچه بر این باور هستید، علیرغم این نگاه نسبتا تند، انحصاری و غم‌افزا، امیدوارم که به اندازهٔ او خون‌گرم و با محبت باشید. همینطور لازم است بگویم که در خارج [از این محفل]، گروهی از مسیحیان هستند که احساسی مشابه راجع به مسلمانانی دارند که، به باور آن‌ها، با ردّ عیسی به عنوان منجی‌شان رسما ره به خطا برده‌اند. اما دیدگاه آن‌ها هم مانند نظر حیات خان، تنها دیدگاه موجود در مسیحیت نیست.

رفاقت می‌تواند راه خود را از میان بدگمانی و خصومت باز کند تا نقاطی [مشترک] برای توافق بیابد: [مثل] اینکه مهمان‌نوازی نیکوست و آینهٔ سخاوت خداوند است؛ اینکه خدا قطعا ارادهٔ خود و عشقش را به ما القا می‌کند؛ و از این قبیل. می‌توانیم در غار قلب‌ها گرد هم آییم. تجربهٔ عرفانی در هر دو دین مشترک است، اگرچه برخی مسلمانان و بعضی مسیحیان آن را برنتافته‌اند؛ به نظرم، [کارشان] احمقانه است، چرا که این تجربیات به ما می‌آموزند که مرز میان این دنیا و دنیای دیگر بسیار باریک است، و اینکه مردمان و مکان‌ها و چیزها و ادیان می‌توانند در ورای خود بر حقیقت خدا دلالت کنند، که عشق محض است، برای شما و برای من و برای همه.

هنگامی که، به جا[ی تأکید بر باطن]، در سطح متن، اصول و شریعت مذهبی متوقف می‌شویم، به‌جای ایمان مشترکمان به خدای آدم و حوا و پروردگار ابراهیم و هاجر، تفاوت‌هایمان برجسته می‌شود.

گاهی کلمات «دین» و «ایمان» را با یکدیگر اشتباه می‌گیریم، و این دو را به جای یکدیگر استفاده می‌کنیم. در نتیجه: وقتی به ایمان مسیحی اشاره می‌کنیم، منظورمان مسیحیت است؛ یا با نوشتن یا گفتن از ایمان مسلمان، اسلام را در نظر داریم. این شیوه[ی سخن گفتن] راحت است. خودم هم این‌گونه حرف می‌زنم. با این وجود، دین و ایمان یک چیز نیستند. ایمان، پاسخی به راز این جهان است. راهی است برای نمایش اعتمادمان به اینکه چیزی بیش از آنچه به چشم می‌آید در زندگی است، اینکه این جهان مخلوق خدایی خوب است که ما را به پیروی از خود فرا می‌خواند. ایمان، نگرشی به زندگی است که ارمغان‌آور امید برای ماست. ادیان چارچوبی فراهم می‌آورند که همهٔ ما برای جهت‌دهی به ایمانمان بدان نیاز داریم، که در نتیجه خدا را دریابیم و اطاعت کنیم. ادیان [مانند] اسامی هستند: پر از چیزهایی ([همچون] متون، باورها، نظام‌های رفتاری، حکایات، و بسیاری دیگر چیزها) هستند که ما را در ابراز ایمانمان یاری می‌کنند. ایمان، در بهترین حالش، یک صفت است: چیزی که ما را در تمییز و توصیف و پیروی از قدرت آنچه که واقعا واقعی‌ست کمک می‌‌رساند.

وقتی پیرامون دین اسلام مطالعه می‌کنم، متوجه هستم که اسلام مرز و بوم من نیست. حکایاتش زندگی من را شکل نداده است؛ من هم نمی‌توانم در باور مسلمانان پیرامون قرآن مقدس شریک شوم، اگرچه می‌توان آن را تحسین کنم؛ و مباحث کلامی و فلسفی‌اش دقیقا مشابه بحث‌هایی نیست که در دین خودم مسیحیت منعقد است. من می‌توانم دین دیگری مانند اسلام را تحسین کنم و تا حدی بفهمم و تقدیر کنم، اما با آن احساس خودمانی ندارم.

اما من نه تنها می‌توانم ایمان دیگری را تحسین کنم، بفهمم و تقدیر کنم؛ بلکه علاوه بر این می‌توانم در آن، یا دست کم در عناصری از آن، سکنی بگزینم. وقتی از اشتیاق محمد به خداوندی خدا می‌خوانم یا می‌شنوم، و اینکه خلائق بایستی او را به رحمانیت و رحیمیتش بشناسند؛ و یا از تأکید پیامبر بر عدالت اجتماعی؛ و یا از جدیتش برای آشتی میان گروه‌های مخالف، که در نتیجه‌اش، جنگ و خشونت باید تنها آخرین راه‌ حل باشد: آنگاه قلبم از شادی لبریز می‌شود. من می‌توانم در آن «ایمان به خوبی خدا» شریک شوم، و می‌توانم امیدوار باشم که مسیحیان و مسلمانان و سایر انسان‌های خوش‌قلب در کنار یکدیگر برای اصلاح دنیا تلاش کنند. وقتی کلمات دوستان مسلمانم را می‌شنوم که از امید به جهانی بهتر برای همگان سخن می‌گویند، که در آن نام خدا برای برکت یاد می‌شود، وقتی آن‌ها (همچنان که بیشترشان) به شیوه‌هایی نیکو و مقدس و حیات‌بخش رفتار می‌کنند، و وقتی تصدیق می‌کنند که این همه را از رهگذر زندگی و حضور پیامبر مقدس خدا محمد دریافته‌اند، آنگاه من نیز می‌توانم به این ایمان گواهی دهم که محمد رحمتی است برای جهانیان.


[1] پروفسور مونتگومری وات در 24 اکتبر 2006 فوت کرده است.

مترجم: سید کمال‌الدین دعائی


ارسال نظر

  • سید مصطفی

    فکر می کنم اگر این ها با اسلام به روایت شیعه آشنا می شدند وضعی دیگر می بود.

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار